نقد ترانه «سفرنامه»
» سفرنامه»
سفري بي آغاز سفري بي پايان
سفري بي مقصد سفري بي برگشت
سفري تا كابوس سفري تا رويا
سفري تا بودا شبنم تاج محل
با حريق ياد ها ، همسفرم
وقتي دورم به تو نزديكترم
هق هق پارسيان تكه ناني در خواب
بوي گندم در مشت مشت كودك در خاك
كفش مادر در برف چرخ يك كالسكه
گوشه ي گندمزار بند رختي پاره !!
با حريق ياد ها ، همسفرم
وقتي دورم به تو نزديكترم
چمداني بي شكل جعبه ي يك دوربين
عكس يك بازيگر جمعه هاي بي مشق
تلي از ته سيگار دشنه يي زنگ زده
چشم گاوي در ديس سفره يي پوسيده
با حريق ياد ها ، همسفرم
وقتي دورم به تو نزديكترم
برج لندن در مه
john lennon در باران
soho در بي حرفي
رود سن در يك قاب
مترو saint-germain
قهوه ي saint-michael
پرسه يي در pigalle
كافه ها بي لبخند
با حريق ياد ها ، همسفرم
وقتي دورم به تو نزديكترم
خانه يي در آتش بوف كوري در نور
گل ياسي در زخم غربت لالايي
بوسه در راه آهن سرخي ي لب در شب
بركه يي از فانوس انفجاري در ماه
كوچه يي خيس از عشق
شعر سبز “ لوركا ”
ساعت پنج عصر
مستي بي وحشت
گريه هاي “ ژكوند ”
خط خوب “ سهراب ”
نامه يي آب شده
“ ونگوگ” گوش بدست
your passport please?…
have you got anything to declare ?
I have a dream
I have a dream
شعر ؛ آهنگ ؛ صدا : شهيار قنبري
تنظيم : عبدي يميني
آلبوم سفرنامه 1994
نقد ترانه ي سفر نامه :
سفرنامه در يك كلام شاهكار ساختار شكني ها در ترانه است . ساختارشكني هايي كه شايد به باور من ؛ بسيار دور از هنجارهاي سليقه ي عمومي در سطح اين روزگار است. سفرنامه يكي از نزديك ترين تراشه هاي شهيار به ترانه هاي روز جهان است.ترانه هايي كه تعهد اجتماعي در سراسر بندهايش موج مي زند. اين ترانه بارزترين حادثه ي ترانه ي بي قافيه است ؛ به لحاظ جهاني بودنش ؛ به لحاظ زبان تازه اش ؛ به لحاظ نگاه باريك بينانه اش ؛ حتي آن را در مرتبه يي بالاتر از “ كودكانه ” و “ مرد تنها ” قرار مي دهد.
گر چه سفرنامه ي شهيار به شكل ژانر كلي سفرنامه ي معمول آغاز مي شود اما به لحاظ اين حادثه ي عظيم در ترانه خانه كه يك (ترانه-نمايش) است از زمان فارغ است. بي زمان و بيمكان است. “ اهل بي مرزترين درياهاست.” در طول ترانه به جايي از حافظه مي رسيم كه هنوز گنگ است. چرا كه خارج از بُعد زمان و مكان است.
در اين ترانه تمام دور دستها به امروز و ديروز سنجاق مي شوند و گاه حتي با رخدادي در آينده؛ در گذشته هاي دور گم مي شويم. در طول تاريخ ترانه ي ايران زمين كمتر ميتوان ترانه يي يافت كه از چهارچوب ترانه هاي قصه گو؛ ترانه هاي حسب حال؛ ترانه هاي شكواييه؛ ترانه هاي مرثيه خوان؛ ترانه هاي موعظه گر جدا باشد.اما سفرنامه در هيچيك از اين چهار چوبها قرار نمي گيرد.
ترانه سرا در ترانه اش شاهد تصويرهاست. شاهد تصويرهايي كه مثل يك clipويديويي از پيش چشمان شاعر و خواننده مي گذرد و اين فاكتور سفرنامه را به سينما و نقاشي نوين جهان بسيار نزديك مي كند.سفرنامه ترانه ايست با هجاهاي كوتاه ( و اين درخشانترين حادثه ي اينگونه ترانه-نمايش است) ترانه ايست كه از بند كلمات و جناسهاي عجيب وغريب رهاست. تلنگر تُرديست به نوار خاطره.
اما بارزترين نكته ي تصاوير در سفر نامه ؛ “سور ئاليستي” بودن آنهاست كه سبب مي شود هم اندازه ي ترانه شوي و اقلا در طول ده دقيقه ي ترانه ، “ شنونده-خواننده ” را وادار به تفكر ميكند. در تمام شاهكارهاي سورئاليستي ؛ آفريننده اش واقعيت برتر رويا را كشف مي كند و در سفرنامه نيز چنين است . ( و مانند ديگر آثار سور ئال گاه چنان خودي مي نمايد كه هر مخاطبي خود را راوي اثر مي بيند )
ترانه جمعا از شش بند تشكيل شده است كه هر بند – به استثناي بند ششم – از هشت مصراع به جز مصراعهاي ترجيع بند تشكيل ميشود.
در بندهاي آغازين ترانه ، شناسنامه ي سفر شاعر بيان شده يعني ايدئولوژي و ديدگاه ترانه سرا كه مصراعهاي » سفري تا بودا … شبنم تاج محل … » حكايت از سفري بي پايان و بي انتها و سفري بي مقصد و شايد ناممكن را دارد . همچنين بيان دلبستگي هاي شاعر است به آيين ذن و تعاليم بودا .
استفاده از دو واژه ي» كابوس» و «رويا» در بند نخست ، پارادوكس زيبايي ايجاد ميكند و دنباله ي امتداد خطي است كه از آغاز سفر نامه ،» سفري بي آغاز » تشكيل شده و تا پايان خط _ خطي كه مقصدي ندارد _ كشيده ميشود . در حقيقت نه آغازي و نه انجامي . اين يعني بي زماني در يك ترانه – نمايش يا : clip_ lyrics.
ترجيع بند ترانه ي بي قافيه ي سفرنامه ، از دو مصراع ده هجايي تشكيل شده است ( بر خلاف باقي مصراعها كه همه گي شش هجايي هستند) و مروري دارد بر آنچه كه بر ديروز شاعر رفته و تا آينده اش نيز همراه او خواهد بود . يادهايي كه چون حريق درونش زبانه ميكشند و گره ي پيوندي با هميشه ي شاعر خواهند داشت.ضمير“ تو” از ديدگاه هرمنوتيك مسلما نميتواند تنها به يك معنا تاويل شود چرا كه ترانه به علت فارغ بودن از بُعد زمان و مكان ، بسيار آزادانه در مرزهاي حافظه قدم ميگذارد اما شايد وطن و خاك اجدادي نزديكترين مدلول » تو » باشد : » با حريق يادها همسفرم / وقتي دورم به تو نزديكترم » . چراكه آنچنانكه در بندهاي بعدي ميبينيم ، سفرنامه ترانه ي تبعيد و غربت شاعر است . در بند دوم ترانه اين تبعيد و غربت و اعتراض ، بيشتر و پر رنگ تر نمود دارد . در ابتداي اين بند به خانه ميرسيم . به خانه ي پيش از سفر؛ از ديروز تا تبعيد . هر هشت مصراع اين بند كاملا تصويري هستند اما اين تعداد تصاوير نه تنها ضربه يي به ترانه وارد نكرده ، كه حتي به علت ممتد بودن خط ذهني كشيده شده و پيوند معنايي تصاوير براي خواننده ي با هوش و خواننده يي كه با جريانهاي روز ترانه نويسي جهان آشناست ، يكي از پارامترهاي موفقيت آميز بودن اين ترانه به شمار ميرود.
در مصراع نخست بند دوم تا فقر در خانه ميرويم . ( آنگونه كه براي مثال ، شاعر از » بوي گندم در مشت» كه گويي flashback روشني است به ترانه ي » بوي خوب گندم » در گذشته كه ترانه يي صرفاً معترض بود )
در مصراع چهارم از بند دوم ، » مشت كودك در خاك » كه ياد آور كُشتار هنري در خانه ي زمستاني است. تنديس » دست» كه نه تنها در ادبيات جهان بلكه در نقاشي معاصر نيز نماد آفرينش و زايش هنري است به گونه يي در سفرنامه به همان مفهوم ظاهر ميشود. » مشت كودك در خاك » از حكايت ترانه ي نوين در ايران ميگويد و همچنين پلي است به مصراع قبلي : » بوي گندم در مشت »
كودك نماد ترانه ي نويني است كه تازه داشت در خانه قد ميكشيد اما به تبعيد رفت و در همان آغاز ، زنده بگور شد. اما از ديدگاه تاويل متن ميتوان از خاك و مشت كودكي كه در آن است اميد به شكفتن دوباره در آينده داشت.شكفتن دوباره ي ترانه در خاك ايران كه شايد روزكي دوباره از تبعيد بازگردد.در اين فرصت پلي هم ميزنم به يكي از شعرهاي » فروغ فرخزاد » ، آنجا كه ميگويد :
» دستهايم را در باغچه ميكارم / سبز خواهد شد / ميدانم ميدانم ميدانم … »
در پايان مصراعهاي اين بند دوباره به آشفتگي و ويراني ميرسيم : » كفش مادر در برف »
مادر كه گويي نماد بارور شدن و آفريدن دوباره است ( نه فقط در اينجا كه در اكثر آثار ادبي جهان هم چنين است) و كفش مادر كه در برف مانده اشاره به » افتادن از آفرينش » و افتادن از حركت و زيبايي آفريني است. مخصوصا با برف كه نماد زمستان است . زمستان 57 كه از آن به بعد ترانه نوين را به تبعيد فرستاد . » چرخ يك كالسكه » يكي از نابترين و زيباترين تصاوير اين ترانه – نمايش است .چون كساني كه نمايشنامه هايي را كه شهيار قنبري نوشته ، خوانده اند بهتر از هر كس ميدانند كه در نمايش نون و پنير و سبزي او چگونه از كالسكه به عنوان نشانه ي عبور و حركت به سمت جهان آرزوها و جهان روياها ياد ميكند.
اكنون شهيار منظره يي بديع پيش روي خواننده- شنونده گذاشته است : » چرخي كه از يك كالسكه جدا شده است » يعني كالسكه يي بي چرخ مانده اما شهيار مستقيم نميگويد كالسكه يي بي چرخ بلكه ميگويد: چرخ بي كالسكه.
در دو مصراع پايان بند دوم ويراني كامل به تصوير كشيده شده است ( با » بند رختي پاره » ، آنهم در گندمزار ) كه ادامه ي تكامل چرخ يك كالسكه است.
و دوباره ترجيع بند معروف : با حريق يادها همسفرم …
اينجا شايد » وقتي دورم به تو نزديكترم » بهتر و بيشتر حس شود . شاعر با آنكه دور از سرزمين مادري اش است ، غصه هاي خاكِ محزونش را بهتر از هر كسي ميداند.
بند سوم ترانه بيش از همه جاي آن ويژگي نوستالژيك دارد . داستان آغاز سفر شاعر به سمت تبعيد ؛ از خانه به ناكجا آباد . سراينده ي تصوير ها پلان را با » چمداني بي شكل» آغاز ميكند . چمداني كه گويي از بي شكلي چيزي باي جاي دادن در خود ندارد .
» عكس يك بازيگر » و » جعبه ي يك دوربين » ( نه خود دوربين) همه ي دارايي هاي شاعر است در اين سفر. » بازيگر » نماد خاطره ي بازي شهيار در فيلمهاي خانه خراب و شام آخر است. ( چرا كه شهيار در روز هجرت حتي نسخه يي از فيلمهايش را هم در اختيار نداشت و به گفته ي خودش تنها چند عكس پشت صحنه از آن فيلمها به يادگارداشت)
» دوربين » نماد ذهن تصوير بردار و شكاركننده ي شاعر است اما شاعر در هنگام سفر فقط جعبه ي دوربين را با خود ميبرد . مصراعهاي بعدي اين بند پيوند جالبي با مصرعها و حتي بندهاي قبل تر اين ترانه دارند چرا كه » تلّي از ته سيگار» بعنوان يك تصوير ، نخستين مدلولي كه ذهن شنونده – بيننده ايجاد ميكند ، فكر كردن شخصي است كه مدام سيگار كشيده. فكر كرده و سيگار كشيده .
عذاب كشيده و سيگار كشيده . كلافه شده و سيگار كشيده . غصه خورده و سيگار كشيده . يعني دوباره بازگشت به ذهن شاعري كه از درد هجرت فقط و تنها فقط سيگار كشيده ( ارتباط ذهن تصويرگر شاعر با دوربين) و اكنون تنها تلّي از ته سيگار باقي مانده .
» دشنه يي زنگ زده » تركيبي ست جالب كه يكي از عمده هدفهاي شاعر در آن ، خنثي كردن خشونت “ دشنه ” است با واژه ي زنگار. همه ي قدرت شاعر ، تفكر شاعر ، زنگار بسته و دود شده. دو مصراع آخر اين ويراني و كندن و جاگذاشتن همه ي آنچه كه در گذشته ي شاعر بوده را تكميل ميكنند :
» چشم گاوي در ديس / سفره يي پوسيده »
ضمن آنكه نبايد اين مسئله را هم فراموش كرد كه اين چند مصراع كه بند درخشاني را در اين ترانه ميسازند به سبك نقاشيهاي مدرن كوبيسم ، حس واحدي را فرياد ميكشند. حس زنگار گرفتن و خاكستر شدن . كه دوباره » حريق يادها » را به خاطر آورده و زمينه را براي ترجيع بند آماده ميكند .
در بند چهارم به فصل پس از هجرت ميرسيم ؛ فصلي كه شاعر از » هق هق پارسيان » به آغوش بزرگان جهان پناه ميبرد . در اين بند ويژگي هاي بي زماني و نبودن فاصله هاي خطي بيش از پيش نمايان است .ابتدا شاعر از لندني شروع ميكند كه در نوجواني تجربه اش كرده . لندن و soho اش تصوير ميشوند . اما آنچه پررنگ تر است ، john lennon است .» برج لندن در مه » . نا پيدا و مه گرفته و نا شفاف . soho منطقه يي توريستي است و جاييكه جشنواره هاي موسيقي در آن برگزار ميشود. جاي به موسيقي رسيدنِ تازه كارها با گيتاريست هاي دوره گرد.Soho ديگر براي شاعر بي صداست . شايد اشاره يي باشد به از ترانه افتادنِ جهان پس از سالهاي دهه هاي 60 و 70 ميلادي . و soho غرق در بي حرفيست .اما john lennon كه به گفته ي خود شهيار» گلوگاه فرياد ترانه است » در باران شفاف است . زلال است . پيداست . john lennon معترض است و گويي بريتانيا براي شهيار فقط با حضور john lennon معنا ميگيرد.
پس شاعر به توصيفي از پاريس ميپردازد . پاريس همان شهريست كه شاعر پس از تبعيد در آنجا بيتوته كرده . تصوير » رود سن در يك قاب » كه يادآور يكي از تابلوهاي نقاشي است كه گويي مهمتر از خود رود درشهر جاريست . قهوه ي saint michael كه نمايانگر كافه هاي هنرخيز پاريس ، كافه هايي لبريز از بزرگان مكاتب جهان ، كافه هايي كه روزي در آنها آثار و مكاتبي به بزرگي همه ي هنر جهان خانه كرده بود .اما امروز براي شاعر بي لبخندند . باري شاعر بي سرزمين ، براي درختِ بي زمين ( اشاره يي به بند پاياني : » كافه ها بي لبخند»)
» متروي saint germain » و » پرسه يي در pigalle » دقيقا به هرزه گردي ها و اتلاف وقت شاعر در سرزمين دور از خانه ميپردازد و اعتراضي هم هست به خود پاريس كه چرا مثل گذشته ، مثل دهه هاي پيشين آن شور و حرارت را ندارد .
و باز با ترجيع بند ، شاعر از گذشته ياد ميكند : » با حريق يادها … »
در بند پنجم ، تمام اشاره ي شهيار به هنر بزرگان جهان است . آناني كه او به آنها عشق مي ورزيد.
بزرگاني چون : آندره ي تاركوفسكي ، صادق هدايت ، فدريكو گارسيا لوركا ، سهراب شهيد ثالث ، لوئيس بونوئل و … . در اين بخش تمام تصوير ها رنگ و بوي سورئاليستي دارند .
براي مثال » خانه يي در آتش » كه شاره يي است به فيلم ايثار _ the sacrifice _ از آندره ي تاركوفسكي سينماگر بزرگ روس كه او نيز سالهايي از عمر را در تبعيدگاه ايتاليا ، بريتانيا و فرانسه به سر برد .
«بوف كوري در نور «كه از هدايت سخن ميگويد و شاهكارش كه در واپسين سالهاي عمر به تبعيدي خودخواسته رفت . يعني از غيبت آزادي به آزادي پناه برد و خود را از خانه تبعيد كرد و به نور رفت .
در اين بند » آتش » و » نور» به موازات يكديگر حركت ميكنند و همديگر را ساپورت ميكنند.
» گلي ياسي در زخم » تعبيري شاعرانه از بودن در كنار بزرگان جهان و بودن در آزادي ( ياس در ترانه ي شهيار نماد آزادي و آزاد سازي است ) كه تسكين زخم جدايي از خانه است و » بوسه در راه آهن » هم تصويري از واپسين منظره ي وداع است.
بدين ترتيب تا پايان سفرنامه با اشاره به ديگر بزرگان جهان و آثاري از آنها ( مثل ساعت 5 عصر كه يادآور مرثيه ي ايگناسيو از فدريكو گارسيا لوركاست و … ) به آنجه ميرسد كه ميگويد من صاحب رويا هستم _ I have a dream _ و اين يعني كه سفر هيچ گاه براي شاعر تمام نميشود و سفرنامه هم تمام نميشود. براي شاعري كه همواره در پي يافتن منظره هاي جديد و زيبايي آفريني است. براي شاعري كه بي دليل از خانه تبعيد شده و اكنون به آغوش ميزهاي كافه هاي پاريس پناه برده است.سفرنامه تمام نميشود براي شاعري كه هنوز رويا دارد و باز اين يعني بي زماني و بي مكاني .
اما از نگاه فرماليستي ترانه ي سفرنامه فاقد يك فرم خاص و محكم ميباشد _ البته اين به معناي بي فرمي كامل ترانه نيست چون اقلا در پنج بند ، فرم قابل قبول داريم_ اما به يقين بيشتر در وجه معنا روي آن كار شده تا وجه صورت ، مخصوصا با تصويرسازيهاي بديع و گره خورده مثل يك كليپ ويدئويي از آغاز تا پايان.
زبان در سفرنامه حالتي متعادل دارد و هيچگاه زياد به زبان معيار نزديك نميگيرد و زياد هم از آن دور نميشود . اما كوتاهي هجاها آنهم در يك چنين اثري كه ميبايست در وجه معنا فوق العاده هوشيار بود بسيار جالب توجه است.
نكته ي ديگر در مورد اين ترانه استفاده از واژه هاي لاتين است كه ترانه را در سطحي جهاني قرار داده است و اين بدان علت است كه اين استفاده ها كاملا بجا و درست و مرتبط با ديگر مصراعها بوده است.
ترانه يي با استانداردهاي بين المللي در فصلي كه اكثر ترانه سراها در ترانه هاي دو دهه پيش نفس ميكشند.
در مجموع سفرنامه يك ترانه _ نمايش بيدار و معترض ( معترض به جامعه ي جهاني نه صرفا معترض به خانه ) و متعهد است .آنچه كه پيش تر با نام تعهد در اكثر كارهاي شهيار قنبري هم ديده ايم . شايد نقصاني كه از منظر بسياري در آن باشد ، عدم برقراري ارتباط با چنين ترانه هايي است كه اين را هم بايد به حساب ضعف دانش و عدم درك عموم از چنين آثاري گذاشت كه كمبود يا بهتر بگوييم نبود اينگونه ترانه _ نمايش ها در زبان فارسي عمده دليل پايين آمدن سليقه ي عمومي در ترانه ي سرزمين ماست .
با اين همه سفرنامه شاهكاريست كه شايد تا سالها و دهه ها بعد هم تكرار نشود . البته ما همواره در كشورمان با كپي هاي ضعيف روبرو هستيم اما نه با ترانه _ نمايشي به معناي واقعي با تعهد اجتماعي و حرفي براي گفتن .
سفرنامه از درخشانترين آثار در كارنامه ي شهيار قنبري است . ترانه يي كه اگر چه در حول و حوش سال 1994 سروده شد اما آنقدر مدرن هست كه هنوز هم بوي جواني و تازگي ميدهد .
خود شهيار در مورد اين ترانه چنين ميگويد :
» سفرنامه يعني بهترين من ، يعني بهترين جاي ترانه … «
دیدگاههای تازه