قبول دارم

Life has betrayed me once again,
باز زندگی به من خیانت کرد

I accept some things will never change.
قبول دارم که بعضی چیزها هرگز تغییر نمی کنن

I’ve let your tiny minds magnify my agony,
اجازه دادم ذهن کوچک شما دردو رنج من رو بزرگنمایی کنن

and it’s left me with a chemical dependency for sanity.
و تنها چیزی که برام باقی گذاشت وابستگی مادی به عقلی سلیم بود

Yes, I am falling… how much longer till I hit the ground?
آره، دارم سقوط می کنم، چقدر دیگه باید سخت روی این قضیه کار کنم؟

I can’t tell you why I’m breaking down.
نمیتونم بگم که دلیل سقوطم چیه!

Do you wonder why I prefer to be alone?
در این عجبی که چرا ترجیح میدم تنها باشم!؟

Have I really lost control?
کنترلم رو از دست دادم!؟

I’m coming to an end,
دارم به انتهایی می رسم

I’ve realized what I could have been.
می فهمم که میتونستم چی باشم

I can’t sleep so I take a breath and hide behind my bravest mask,
نمیتونم بخوابم، پش نفسی عمیق می کشم و
پشت شجاعترین صورتکم مخفی میشم

I admit I’ve lost control.
قبول دارم که عقلم رو از دست دادم

Explore posts in the same categories: دست نوشته شخصی

بیان دیدگاه